یکی از اقسام تقابل است یعنی عدم آنچه در شأنش وجود است و به عبارت دیگر که در شأن شخص یا نوع یک جنس آن باشد که متصف به وجود باشد چنانکه عدم البصر به انسان کور میتوان گفت به اعتبار آنکه از شأن اوست که مبصر باشدو به حیوان بدون شعور میتوان گفت زیرا از شأن جنس او هست که یک نوع از انواعش که انسان است دارای شعورباشد. (از شفا، ج 1 ص 22). رجوع به عدم و قنیه شود
یکی از اقسام تقابل است یعنی عدم آنچه در شأنش وجود است و به عبارت دیگر که در شأن شخص یا نوع یک جنس آن باشد که متصف به وجود باشد چنانکه عدم البصر به انسان کور میتوان گفت به اعتبار آنکه از شأن اوست که مبصر باشدو به حیوان بدون شعور میتوان گفت زیرا از شأن جنس او هست که یک نوع از انواعش که انسان است دارای شعورباشد. (از شفا، ج 1 ص 22). رجوع به عدم و قنیه شود
پایتخت. دارالملک. مرکز فرمانروایی: دار ملک خویش را ضایع چرا باید گذاشت مر سپاهان را چرا کرده ست بر غزنین گزین. فرخی. ، سرزمین: نخستین بار گفتش کزکجایی ؟ بگفت: از دارملک آشنایی. نظامی. ، کاخ. قصر: کلید همه دارملک سلاطین بزیرگلیم گدایی طلب کن. خاقانی. رجوع به دارالملک شود
پایتخت. دارالملک. مرکز فرمانروایی: دار ملک خویش را ضایع چرا باید گذاشت مر سپاهان را چرا کرده ست بر غزنین گزین. فرخی. ، سرزمین: نخستین بار گفتش کزکجایی ؟ بگفت: از دارملک آشنایی. نظامی. ، کاخ. قصر: کلید همه دارملک سلاطین بزیرگلیم گدایی طلب کن. خاقانی. رجوع به دارالملک شود